پنج‌شنبه‌های من
از زمستانی که بین رفت و آمد به یاسوج گذشت
با لهجه غليظش و به غيظ مي‌گويد:" اي سيستمت فقط وقتي خودت باشي درست کار مي‌کنه خانم مهندس."
مي‌خندم و مي‌گويم:" ها خوب. نرم افزار قلق داره. نمي‌شه که هر جور بخواي باهاش رفتار کني."
صدايش را نازک مي‌کند و با لحن مسخره‌اي مي‌گويد:" پس مثل شيرازي ها ناز و ادا داره. ها!؟"
و مي‌خندند هر چهار تايشان. چهار تا زن تنومند يغر که وقت حرف زدن انگار دارند داد مي‌زنند.
فاصله عصبانيت و آرامش‌شان يک ثانيه است. زن و مرد هم فرقي ندارد برايشان. نمي دانم ديگر چرا اتاقشان را با پرده از اتاق مردها جدا کرده‌اند. شايد براي اين که وقتي زير ميزي که موکت پهن کرده‌اند مي‌خوابند يا سفره پهن مي‌کنند و مي‌نشينند به نان و پنير خوردن کسي بي هوا نيايد تو و مچشان را بگيرد.
وقتي بين اين آدمها هستم چيزي براي غصه خوردن ندارم. يادم مي‌آيد که زندگي را آنقدرها هم نبايد جدي گرفت.
5 Comments:
Blogger Maryam said...
چه حس خوبي داره وقتي گاهگاهي به چيزي برمي خوري كه يادت مياره به زندگي جور ديگه اي هم ميشه نگاه كرد. آرامشي داره مثل غوطه ور شدن توي آب گرم؛ حتا اگه نتوني اونجوري باشي يا فكر كني

Blogger Naser said...
تصویر زنانی که مثل مردانند، حرف زدنشان مثل داد زدن است، یغور و تنومند (خیلی صفت خوبی بود) هستند و فاصله ی شادی و عصبانیتشان چند ثانیه است، روی زمین می نشینند و توی سالن شان بین مردان پرده کشیده شده و ...
من یکی را که می ترسونه. نمی دونم چطور به تو آرامش می ده
:)

Blogger Naser said...
راستی خیلی خیلی بامزه بود نوشته ات.

Blogger Mehdi said...
بامزه بود و به قول ناصر یه کمی هم ترسناک.
ولی این خوبه که گاهی آدم یادش بیاد نباید زندگی رو زیاد جدی گرفت.

Blogger Unknown said...
می دونی این به نوع نگاه برمی گرده که آرامش می گیری، به من هم آرامش میده چون مسائل خودم رو فراموش می کنم و گاهی هم خندم می گیره از این همه راحتی آنها، اما جالبه بعضی رو هم به حد مرگ عصبانی می کنه مواجه شدن با این وضعیت

Clicky Web Analytics