شماره را پاک کردم که دیگر نتوانم sms بدهم یا زنگ بزنم. میدانم که خیلی وقتها آنقدر ضعیف میشوم که نمیتوانم قانونهای خودم را رعایت کنم. حتی sms ای را که ذخیره کرده بودم چون شماره را نشانم می داد پاک کردم. متن اش این بود" خوبه که، ماهی ها خوشحال می شوند" .
گفته بودم احساس میکنم من هم دارم فرو میروم زیر دریا. بعد از تصور خوشحال شدن ماهیها خوشحال شده بودم به اندازهای که بال بزنم و از زیر دریا بروم تا آسمان.
عشق چیزی نیست که بماند، می دانم. یک لحظه است، یک دم. باید قانع بود بهش. بقیه اش ممکن است چیز خوب دیگری باشد اما عشق نیست و اگر زیادی گیر بدهی که حفظش کنی، تمام است. همان یک دم را باید جاودانه کرد. همان لحظه ای که برای همیشه ثبت می شود توی ذهن. لحظه درخشیدن نگاهها یا مهربان شدن دستها یا لحظه تسلی بخش شدن کلمات.
زلزله شمال که تهران را لرزاند از همه جوگیرتر شده بودم که همین امروز و فردا تهران هم خواهد لرزید.مدام فکر میکردم یک ثانیه دیگر نیستم، باید کاری کرد. و از کاری که کردم راضیام حتی اگر نتیجهاش ثبت یک لحظه بوده باشد و دیگر هیچ.