پنج‌شنبه‌های من
عاشق شدن های من-1
عاشق ستاره راک اند رول کلاس زبانمان شده‌ام. فقط هجده سالش است اما تیپ مردانه‌ای دارد. همیشه قوز می‌کند شاید به خاطر این که می خواهد با بقیه هم قد شود و با گردن خمیده، از زیر ابروهای پرپشت و مژه های مشکی‌اش به همه چیز جوری نگاه می کند انگار دنیا برای این ساخته شده که او کشفش کند.
موضوع بحث کلاس هر چه باشد از همه بیشتر می‌داند. از جنگ جهانی دوم تا تاریخ انقلابهای آمریکای لاتین یا زندگی نامه جان لنون.آخر همه صحبت ها را هم به طنز می‌کشاند به متلک گفتن به دولت ایران. دقيق و شمرده حرف مي زند و همه تمركزش را به كار مي گيرد تا استدلالهايش محكم باشد.با دوستهایش کنسرت زیر‌زمینی برگزار می‌کنند و برخلاف من که هجده سالگی نمی‌دانستم توی این دنیا غیر از درس خواندن چه هدفی می‌شود داشت آرزویش این است که یک ستاره راک اند ‌رول بشود. دنیایش زمین تا آسمان با هجده سالگی من فرق دارد . به نظرم وسیع تر، شادتر و حتی واقعی‌تر است.
اگر بشود نماینده نسل خودش حسابش کنم و با این حساب که آینده جامعه مرا این نسل می‌سازند امیدوارتر می‌شوم به اینکه دنیا روز به روز جای بهتری برای زندگی کردن خواهد شد حتی در کشور من.
پرانتز
زندگی بی نهایت ساده تر از چیزی است که فکر می کنیم ولی در عین این حال(...)
اگر فیلسوف بودم یک چیزی توی این پرانتز اضافه می‌کردم . اما نیستم . حرف دیگری ندارم.
شوهر قمی
مامان در حضور این دختر غریبه چادری که نمی‌دانم از کجا آمده، جواب سلامم را می‌دهد. قهر بوده این چند روز. از این قهر و آشتی‌ها کلافه‌ام. دلم می‌خواست جسارتش را داشتم یک بار برای همیشه خیالش را راحت می‌کردم، بهش می‌گفتم " مادر! کار من از هر شک و نگرانی و دلشوره از آن نوعش که تو داری گذشته . خودم را هم این طوری که هستم دوستتر دارم تا آن طور که تو می‌خواهی. اگر اصول اخلاقیت اجازه نمی‌دهد که با آدمی مثل من زندگی کنی تکلیفم را معلوم کن تا همین فردا جل و پلاسم را جمع کنم از خانه ات بروم. اگر هم نه، یک چند وقت دیگر هم صبر کنی خودم می‌روم یک گوشه دنیا گم و گور می‌شوم."
دخترک مثل این که از شاگردهای قدیمی مامان است. دارد تعریف می‌کند که همیشه عاشق قم بوده و خدا را شکر که شوهر قمی قسمتش شده که می بردش همانجا.
خدا به فریاد برسد! خانه مان کم کم دارد محل رفت وآمد آدمهای خطرناکی می شود. شنیده بودیم کسی عاشق مشهد، شیرازیا اصفهان باشد، اما این را نه.
رو به من می‌کند با لبخند مخصوص آدمهای با ایمان و مطمئن می گوید " کلاس زبانتان کجاست؟"
من قطره آبی را که از موها روی پیشانی‌ام چکیده سریع می‌گیرم و شستم خبردار می‌شود که مامان علت دیر آمدن مرا کلاس زبان گفته. نمی‌فهمم مگر فتوای جدیدی صادر شده که استخر رفتن دختران را منع کرده باشد و یا اینکه اصلا چرا باید در مورد این که من کجا هستم به کسی توضیحی داد. اما من هم قاطی بازی شان می‌شوم. زیر نگاه سنگین مامان همین طور که سرم را بدون پنهانکاری جلوی بخاری می‌گیرم و موهایم را می‌تکانم، برایش توضیح می‌دهم که کلاس زبانم کجاست و اغلب این ساعت موقع برگشتن توی ترافیک می‌مانم.
Clicky Web Analytics