پنج‌شنبه‌های من
کف‌بینی
آقای مهندس جاافتاده و متشخصی توی کلاس زبانمان هست که از قضای روزگار چند جلسه پیش ارائه یک مقاله در مورد کف‌بینی افتاد به عهده‌اش. حالا حسابی به این مبحث علاقه‌مند شده و هر دفعه یک منبع جدید در این مورد پیدا می‌کند و می‌خواند و برای ما هم تعریف می‌کند. بعد کلاس دورش جمع می شویم و کف دستهایمان را یکی‌یکی می‌بیند. با لحن جدی انگار که بخواهد درس ترمودینامیک بدهد اولش می‌گوید: " توجه داشته باشید که این چیزهایی که می‌گویم به این معنی نیست که حتما اتفاق می‌افتند، شما فقط پتانسیل این اتفاقها را دارید."
و اما کف دست من می گوید که به پول زیادی توی زندگی‌ام می‌رسم و همه اش را هم با تلاش خودم به دست می‌آورم. خوشمان آمده از طالعمان!
نسل ما
داشتم به دوستی می‌گفتم فلان اخلاق تو شبیه من است. گفت فکر نمی‌کنی این خصلت مشترک نسل ماست؟. می خواهم جوابش را اینجا بدهم.
راستش اگر قرار است که این وجه شبه پیدا کردن منجر بشود به نتیجه گیری دیگری، مثلا یک جور حس هم‌دلی یا تعلق داشتن به گروه خاصی از آدمها، نه، به هیچ عنوان چنین فکری نمی‌کنم .
من ممکن است به آدم دیگری که صد سال پیش آن سوی کره زمین می‌زیسته و روش زندگی‌اش کاملا با من متفاوت بوده شبیه‌تر باشم تا بالفرض کسی که عین خودم در آستانه انقلاب اسلامی ایران متولد شده باشد و سالهای کودکی‌اش در جنگ گذشته باشد و پفک نمکی پنج تومانی خورده باشد و در هفده سالگی هم دچار هیجان دو‌خرداد شده باشد و الان هم دربه در زندگی در مملکت گل و بلبل باشد.
بیشتر خطاب به خودم هستم. "قرار است به کجا برسیم با تکرار کلمه نسل ما و نشستن و تعریف کردن از خاطرات مشترک و این که ما آدمهای خاصی شده‌ایم؟ خوب ته‌اش چه می‌‌شود؟"
اصل سوم
هيچ وقت دنبال تعريفي از خودت٬ آن چيزي كه بوده‌اي٬ هستي٬ يا قرار است بشوي٬ نباش. آدمها همان چيزي‌اند كه هستند. به قالب كلمات نمي‌آيند.
Clicky Web Analytics