پنج‌شنبه‌های من
آرزوها
کاش گوشه‌های انتهایی چشمها مایل می‌شدند به سمت پایین. مثل آدمهایی که همیشه دارند لبخند می‌زنند و با چشمهایشان می‌گویند: بله.
دلم می‌خواست پیرهنهای چین‌دار رنگ-رنگی بپوشم و توی خیابان با قدمهای آهسته راه بروم.
باد بیفتد توی پیرهنم و رنگها شروع کنند به رقصیدن.
کاش این همه میل به پیشرفت و جبران کارهای نکرده، که همه‌اش شده حسرت، نبود.
دلم می‌خواهد اشتباه کنم، حرفهای نابه‌جا بزنم، فرصتها را از دست بدهم، خلاف اصول اخلاقی و ذهنی‌ام کاری انجام بدهم و تندتند خودم را ببخشم.
دلم می‌خواهد یادم بماند که یک زنم با سی چهل سال عمر باقی مانده که قرار است زیر این آسمان آبی سپری شود و هیچ نماند.
اوباما یا دو خرداد؟
فکر می‌کنی قرار است در آمریکا هجده تیری پیش بیاید، که این طور نشسته‌ای منتظر روز نا‌امید شدن مردم آنجا؟. مطمئن باش هیچ کدام ازآن اتفاقها، که من و تو شرطی‌اش شده‌ایم، به آن مسخرگی که در کشور جهان سومیِ ما پیش آمد در آمریکا رخ نخواهد داد. همان‌ها که نسل ما را تبدیل کرد به آدمهایی که در سی سالگی، یا افسرده‌ایم یا فقط دنبال آرزوهای شخصی، که هرچیزی را که مربوط به آرمانهای یک جامعه باشد مسخره می‌کنیم، که وقتی سخنرانی اوباما را بعد از پیروزی می‌شنویم و هیجان طرفدارنش را می‌بینیم، نمی‌توانیم پوزخند نزنیم.
مطمئن باش قرار نیست که یازده سال بعد جوانهای آمریکایی آدمهایی شوند مثل ما، سرخورده و گریزان از اجتماع.
اما یک چیزی هست که من و توی جهان سومی، گر چه دو روز بعد یادمان می‌رود، فعلا بهتر از آنها می‌دانیم. آزادی، صلح، دموکراسی و عدالت کلمات قشنگی هستند برای سخنرانی. پای عمل که بیفتد این دنیا را نمی‌شود بر اساس آرزوهایی ساخت که از هیجان ِ جمعی شکل گرفته‌اند.
Clicky Web Analytics