پنج‌شنبه‌های من
مثل شیر
از خیابان رد شده بودم از جلوی بابا که پشت چراغ قرمز توقف کرده بود. به مامان گفته بود این دختر مثل شیر راه می‌رود.حظ می کنم. راه رفتنش با همه توی خیابان فرق دارد . بابای نازنین خوش قلبم مغرور تر از این حرفها بود که توی روی کسی ازش تعریف کند حتی دخترش.
حالا دارم لخ لخ کنان از وسط خیابان رد می‌شوم . یک موتوری با سرعت زیاد دارد می آید .فکر می‌کنم که می خواهد از جلویم رد شود ، چند قدم می آیم عقب. کج میکند و می آید با ویراژ از پشت سرم رد می شود و جیغی می کشد. یخ کرده ام . مچاله شده مثل موشی که دو تا هم زده باشند توی سرش ازلابه لای ماشینها میگذرم.
رخوت

هیچ کدام از بعد ازظهرهای خواب آلود و رخوتناک بهاری با رویاهای بی سروته شان از من چیزی نساختند. دلم برای دریای جنوب تنگ شده با آفتاب تند و هوای شرجی یا برای برف و سرمای زمستان آن سال تهران که داشتم برمی گشتم شیراز و فقط دلم می خواهد که بهار نباشد با این همه عطر وگرده وغبار توی هوا واین عصرهای کشدار.
Clicky Web Analytics