پنج‌شنبه‌های من
یک قطعه نو براي رويا و عروسي و مرگ
از خانه كه بيرون زدم
چندان مزارع تيره، چندان كه من
و راه رفتنم از كوچه ها چندان كه ديوانه ها به من سلام
برگشتنم به خانه چنانكه با هيچ كس خبر نتوانست
و كودكانم در حال بازي انگار باد رختهاي روي بند رخت را به درختان ايثار
و زنم انگار بادبادك خوشبويي كه نخش را يك ماهي در دريا در دست

دنيا را اي كاغذ عزيز من، به تو مي‌بخشم
و پشت پنجره روي گليم سبز مي‌افتم
چشمهايم را ميبندم تا موريانه ها بِگُوارُندُم
و عهد كرده ام با خود كه عهد خود را هر روز بشكنم.

منبع :
ده قطعه از بازشكستن در سي قطعه نو براي رويا و عروسي و مرگ
از مجموعه از پس باده پيمايي با اژدها در تموز
از رضا براهنی


پ.ن: توضيح اينكه متن بالا يكي از اين ده قطعه است كه من خيلي دوستش دارم.
ليوانها

ليوانها را جمع مي‌كنم، ليوانهاي نيم خورده چاي، قهوه، آب، عرق. با آن هيكل گنده اش همين طور پشت سرم مي‌آيد و غر مي‌زند و من يكي يكي پيداشان مي‌كنم .
از روي ميز، از كنار تشك رنگ و رو رفته اي كه هميشه يك گوشه پهن است واز كنار مبلها .
همه را مي‌گذارم توي ظرفشويي .شير آب داغ را باز ميكنم. مي گويم: "اين قدر اين ها را نشسته‌اي كه جرم گرفته‌اند." مي گويد: "يك دقيقه بنشين تو به اين ليوانها چكار داري؟" ايستاده پشت سرم و من دنبال چيزي مي‌گردم كه به جاي مايع ظرفشويي ازش استفاده كنم . رویم را که برمی‌گردانم دست خیسم را توي هوا مي‌گيرد. انگشتهايمان را قفل مي كنيم توي هم، اول دست راست و بعد دست چپ . مي‌گويد كه خيلي خوشحال است . دلم مي‌گيرد. انگاركه قفسه سينه‌ام را پرس كرده باشند . مي‌گويم: "بايد فكري به حال لامپهاي سوخته اينجا بكني."
Clicky Web Analytics