از خانه كه بيرون زدم
چندان مزارع تيره، چندان كه من
و راه رفتنم از كوچه ها چندان كه ديوانه ها به من سلام
برگشتنم به خانه چنانكه با هيچ كس خبر نتوانست
و كودكانم در حال بازي انگار باد رختهاي روي بند رخت را به درختان ايثار
و زنم انگار بادبادك خوشبويي كه نخش را يك ماهي در دريا در دست
دنيا را اي كاغذ عزيز من، به تو ميبخشم
و پشت پنجره روي گليم سبز ميافتم
چشمهايم را ميبندم تا موريانه ها بِگُوارُندُم
و عهد كرده ام با خود كه عهد خود را هر روز بشكنم.
منبع :
ده قطعه از بازشكستن در سي قطعه نو براي رويا و عروسي و مرگ
از مجموعه از پس باده پيمايي با اژدها در تموز
از رضا براهنی پ.ن: توضيح اينكه متن بالا يكي از اين ده قطعه است كه من خيلي دوستش دارم.