فکر میکنی قرار است در آمریکا هجده تیری پیش بیاید، که این طور نشستهای منتظر روز ناامید شدن مردم آنجا؟. مطمئن باش هیچ کدام ازآن اتفاقها، که من و تو شرطیاش شدهایم، به آن مسخرگی که در کشور جهان سومیِ ما پیش آمد در آمریکا رخ نخواهد داد. همانها که نسل ما را تبدیل کرد به آدمهایی که در سی سالگی، یا افسردهایم یا فقط دنبال آرزوهای شخصی، که هرچیزی را که مربوط به آرمانهای یک جامعه باشد مسخره میکنیم، که وقتی سخنرانی اوباما را بعد از پیروزی میشنویم و هیجان طرفدارنش را میبینیم، نمیتوانیم پوزخند نزنیم.
مطمئن باش قرار نیست که یازده سال بعد جوانهای آمریکایی آدمهایی شوند مثل ما، سرخورده و گریزان از اجتماع.
اما یک چیزی هست که من و توی جهان سومی، گر چه دو روز بعد یادمان میرود، فعلا بهتر از آنها میدانیم. آزادی، صلح، دموکراسی و عدالت کلمات قشنگی هستند برای سخنرانی. پای عمل که بیفتد این دنیا را نمیشود بر اساس آرزوهایی ساخت که از هیجان ِ جمعی شکل گرفتهاند.
ولی راستش را بخواهی من پوزخندی نزدم به آن همه هیجان. فقط یه جور حس حسرت بود و نوستالژی فکر کنم ولی
هر چه بود، پوزخند نبود. منظورم این است که من هم با تو موافقم که دنیا را نمی توان بر اساس آرزوهای مبتنی بر هیجان عمومی ساخت.
ولی همین که در کشوری که تا سی سال پیش سیاهان در آن حتی حق رای هم نداشته اند، یک سیاه پوست رئیس جمهور شود، نشان می دهد که بر اساس امید و کار و خرد ورزی می شود دنیا را بهتر کرد. (جو زدگی را می بینی؟)
لازم به یادآوری نیست که ممکن است من شخصا با رئیس جمهور شدن اوباما چندان موافق هم نباشم ولی مساله این است
که فکر می کنم این انتخابات باید همه ی ما را امیدوارتر می کرد ولی متاسفانه به همان دلایلی که گفتی فعلا در افسردگی به سر می بریم.
از این مطلبت خیلی خوشم اومد چند تا نکته به ذهنم اومد اما دیدم جاش توی یه کامنت نمیشه. لاجرم گذاشتمش توی وبلاگ خودم. ازت دعوت میکنم یه سری بزنی بهش:
http://peyman-shekan.blogspot.com/2008/11/change.html
هیجان جمعی یک نیروی خام است و یک شور رمانتیک. در رمانتیسم می گویند که لازمه ی کارهای بزرگ "شور" است.
آرزوهایی که صرفا ً از هیجان جمعی شکل گرفته باشند شاید خوب نباشند اما آرزوهایی هم هستند که از افکار و روحیات سالم می آیند و اگر با شور همراه شوند می تواند اتفاق ها و تغییرهای خوبی را ایجاد کند.
مقایسه ات بین اوباما و دو خرداد جالب بود. اگر چه نتیجه گیری ات موافق نظر من نبود. ولی این پست از آنهاست که فکر را تحریک می کند و مولد است!
علي جان مگر همين ميانسالهاي حريص و طمعکار فعلي سي سال پيش انقلاب پرشوري راه نينداختند؟
شايد نسل ما هم به تدريج به سمت حريص و طمع کار شدن برود.به هر حال اقتضاي اين جامعه است و مثل اينکه توي خونمان است که اول هيجان زده شويم و کاري بکنيم، بعد نقش قرباني را بازي کنيم و توجيهي پيدا کنيم براي کار نکردن و خردناورزي و نااميديمان و دنبال آسانترين راهها بودن و چاپيدن همديگر.
در مورد متن: مطلب من بيان حسي است که از ديدن هيجان زدگي مردم آمريکا و مقايسه آن با خودمان در دو خرداد داشتم. الان آنها هيجان زدهاند و ما يک بار بودهايم و ديگر نيستيم
.قصد نتيجه گيري مثبت يا منفي ندارم. اميدوارم ناله و فغان به نظر نيايد. چون ميتوان با اين برداشت هم خواندش.از جمله "آزادي، صلح، دموکراسي و عدالت کلمات قشنگي هستند براي سخنراني" منظورم اين نيست که اين کلمات فقط براي سخنراني خوبند.
و اينکه با همه موافقم که نفس انتخاب يک سياه پوست به رياست جمهوري در کشوري که زمانی سياهها حق و حقوقي نداشتند چقدر ميتواند نويدبخش و اميددهنده باشد
منظور من این بود که اون نسل پر شور هنوز هم پر شور مونده اند و از عقل و خرد به دور و این ماییم که باید اونها رو از هوچیگری و احساساتی شدن و پیشداوری و زود قضاوت کردن بر حذر بداریم و انگار وظیفه ماست که برعکس معمول همه جوامع، درس خردورزی و خویشتنداری و متانت به اونها بدیم