پنج‌شنبه‌های من
فروغ می خوانم این روزها و هیچ.
.................................................

سکوت چیست، چیست، چیست ای یگانه ترین یار؟
سکوت چیست به جز حرفهای ناگفته
من از گفتن می مانم، اما زبان گنجشکان
زبان زندگی جمله های جاری جشن طبیعتست.
زبان گنجشکان یعنی : بهار، برگ ، بهار
زبان گنجشکان یعنی نسیم، عطر، نسیم
زبان گنجشکان در کارخانه می میرد.

..................................................

حس می کنم که وقت گذشته است
حس می کنم که "لحظه" سهم من از برگهای تاریخ است
حس می کنم که میز فاصله کاذبی است
در میان گیسوان من و دستهای این غریبه غمگین
حرفی به من بزن
آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد؟

.....................................................

من از زمانی که قلب خود را گم کرده است می ترسم
من از تصور بیهودگی این همه دست
و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم
من مثل دانش آموزی
که درس هندسه اش را دیوانه وار دوست می دارد تنها هستم
و فکر می کنم که باغچه را می شود به بیمارستان برد
من فکر می کنم...
من فکر می کنم...
من فکر می کنم...
وقلب باغچه در زیر آفتاب ورم کرده است
و ذهن باغچه دارد آرام آرام
از خاطرات سبز تهی می شود.

.......................................................

نهایت تمامی نیروها پیوستن است، پیوستن
به اصل روشن خورشید
وریختن به شعور نور
طبیعی است که آسیاب های بادی می پوسند
چرا توقف کنم؟
من خوشه های نارس گندم را
به زیر پستان می گیرم
و شیر می دهم
.....

/ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
Clicky Web Analytics