پنج‌شنبه‌های من
علم ارتباطات
آمده‌ام سراغ مدير كل اداره كل فلان و بهمان_آدم هيكل‌گنده پوشيده از محاسني كه انگشت شست پايش از لاي دمپايي زده بيرون_ راضي‌اش كنم كه با نرم افزارمان كار كند. مي‌دانم كه علت مخالفتش هم با پیاده‌سازی اتوماسیون اين است كه دو ساعتي در روز مجبور مي شود توي اتاقش بماند و با كامپيوتر كار كند.
" جناب آقاي مهندس شنيدم كه خيالتون بابت بعضي مسائل تو سيستم ما نگران بوده ، اومدم خدمتتون كه ان شاء الله ، مشكلات رو حل كنيم به اميد خدا كار شروع بشه. حاج آقا اگر چند لحظه فقط به من اجازه بدید ..."
به اينجا كه مي‌رسم متوجه مي‌شوم كلماتم به طرز خنده‌داري اغراق‌آميزند. سخت است كه جلوي خنده‌ام را بگيرم. ضمن اينكه مي‌دانم بهترين راه تحت تاثير قرار دادن طرف مقابل اين است كه نقش خودت را بازي كني. طبيعي. مي‌خندم. خنده بي جا و احمقانه من باعث مي شود حاج آقا هم لبخند بزند. حالا بين ما دو نفر يك توافق نگفته وجود دارد. مي روم كامپيوتر گرد و غبار گرفته‌اش را روشن كنم.
4 Comments:
Blogger Unknown said...
سلام، نداشتن آدرس وبلاگ جدیدت -یعنی آدرس جدید وبلاگت- برای یه مدت طولانی باعث شده بود کلی از مطالبت رو با هم بخونم، کلی بهم چسبید. میگم بیا مطالبت رو جمع کن و بعد از یه مدتی که یه تعدادی شد پستشون کن، خیلی حال میده (:

Blogger Naser said...
خوب بلده طرف چطور با این جونورها صحبت کنه.

Anonymous Anonymous said...
من مدتيه معتقدم اين كار رو بايد جزو مشاغل سخت به حساب بيارن. لااقل اگه قرار بود من به اين كار مشغول باشم :)

Anonymous Anonymous said...
خب، این که حالا گفتی یعنی چه؟

سلام، هفت ماه قبل توی یک شرکت که کارهای اتوماسیون اداری رو انجام می‌داد می‌تونستم کار کنم که نکردم
شما راضی هستین؟

Clicky Web Analytics