پنج‌شنبه‌های من
صدای سفید
صدای سفید می آمد که بلند شدم و رفتم کنار ماهی ها، یادم رفت دوباره.
پریروز ها از کنار خیابان سفید هم که رد شدم یادم رفت، روی صندلی هم ننشسته و نرفته یادم رفته است. گرمای ظهر که به تنم می خورد یادم می آید : شاید باید راهی را می رفتم.
صدای سفید درد داشت بعضی وقتها و وقتی می نشستم روبرویش یادم می آمد.


این نوشته به وبلاگ من تقدیم شده است. شايد براي يادآوری اينكه بايد بنويسم.
Clicky Web Analytics