پنج‌شنبه‌های من
شوهر قمی
مامان در حضور این دختر غریبه چادری که نمی‌دانم از کجا آمده، جواب سلامم را می‌دهد. قهر بوده این چند روز. از این قهر و آشتی‌ها کلافه‌ام. دلم می‌خواست جسارتش را داشتم یک بار برای همیشه خیالش را راحت می‌کردم، بهش می‌گفتم " مادر! کار من از هر شک و نگرانی و دلشوره از آن نوعش که تو داری گذشته . خودم را هم این طوری که هستم دوستتر دارم تا آن طور که تو می‌خواهی. اگر اصول اخلاقیت اجازه نمی‌دهد که با آدمی مثل من زندگی کنی تکلیفم را معلوم کن تا همین فردا جل و پلاسم را جمع کنم از خانه ات بروم. اگر هم نه، یک چند وقت دیگر هم صبر کنی خودم می‌روم یک گوشه دنیا گم و گور می‌شوم."
دخترک مثل این که از شاگردهای قدیمی مامان است. دارد تعریف می‌کند که همیشه عاشق قم بوده و خدا را شکر که شوهر قمی قسمتش شده که می بردش همانجا.
خدا به فریاد برسد! خانه مان کم کم دارد محل رفت وآمد آدمهای خطرناکی می شود. شنیده بودیم کسی عاشق مشهد، شیرازیا اصفهان باشد، اما این را نه.
رو به من می‌کند با لبخند مخصوص آدمهای با ایمان و مطمئن می گوید " کلاس زبانتان کجاست؟"
من قطره آبی را که از موها روی پیشانی‌ام چکیده سریع می‌گیرم و شستم خبردار می‌شود که مامان علت دیر آمدن مرا کلاس زبان گفته. نمی‌فهمم مگر فتوای جدیدی صادر شده که استخر رفتن دختران را منع کرده باشد و یا اینکه اصلا چرا باید در مورد این که من کجا هستم به کسی توضیحی داد. اما من هم قاطی بازی شان می‌شوم. زیر نگاه سنگین مامان همین طور که سرم را بدون پنهانکاری جلوی بخاری می‌گیرم و موهایم را می‌تکانم، برایش توضیح می‌دهم که کلاس زبانم کجاست و اغلب این ساعت موقع برگشتن توی ترافیک می‌مانم.
4 Comments:
کار من از هر شک و نگرانی و دلشوره از آن نوعش که تو داری گذشته

منم همیشه دلم میخواست اینو به بابا مامانم بگم ولی هر موقع سر حرف رو باز میکردم برداشت اونا با اون چیزی که من میخواستم بگم اونقدر فرق میکرد که آخرش اوضاع بدتر میشد

Anonymous Anonymous said...
خيلي عالي بود!

Blogger Naser said...
راستش خیلی خوب و بامزه از آب درآمده.

Anonymous Anonymous said...
آیا تراوشات زهنی است، یا واقعیت‌های زندگی؟
مگر استخر رفتن دختران اشکالی دارد که نگفتید. خب می‌گفتید اگر کارتان صحیح بوده

Clicky Web Analytics