پنج‌شنبه‌های من
نوشتن

من بچه آخر خانه بودم .هر وقت همه خانواده دور هم بودیم بقیه حرفهایشان را می زدند و تا نوبت به من برسد وقت تمام شده بود .این بود که از بچگی عادت کردم به حرف نزدن .
این مضمون را به نقل از راوی یکی از داستانهای گینزبورگ می گویم. وقتی آن داستان را خواندم کلی حس همذات پنداری داشتم با آن شخص و حیف که اسم کتاب یادم نمی آید .
سکوت تا یک جایی خوب است مخصوصا که می بینی بقیه ای که زبانشان از تو خیلی بازتر است هم حرف آن چنانی نمی زنند . ولی خوب عیبش این است که آدم را می برد توی عالم خودش ، غرق در تحلیلها و برداشتهای خودش. و بعد یک جاهایی که لازم می شود دیوار دورت را بشکنی بلد نیستی که چطور و با چه کلماتی باید شروع کنی .
یک زمانی فکر می کردم که باید تمرین کنم و آنقدر حرف بزنم تا یاد بگیرم .حالا می بینم که وقتی با نوشتن راحت ترم نیازی نیست که زور الکی بزنم .
نوشتن برای من یعنی ارتباط برقرار کردن به روش خودم. به خاطر همین اینجا را دوست دارم و از درست کردنش پشیمان نیستم .
7 Comments:
یادمه ما یه دوستی داشتیم که بهش میگفتیم بخاری بنده خدای دکترای ریاضی میخوند اما حرف بلد نبود بزنه همیشه همینجوری ساکت بود و برخلاف خیلی از آدمای کم حرف وقتی هم حرف میزد به این نتیجه میرسیدی که همون بهتر که حرف نمیزد. به این خاطر بهش میگتن بخاری که تو خونه تنها نقشی که داشت تولید گرما بود که اونم بدنش انجام میداد و خودش در اون نقشی نداشت

Blogger Mehdi said...
سلام
اومدم بگم که من و دوستم!! هم پشیمون نیستیم که تو این وبلاگ رو زدی. ها ها

Anonymous Anonymous said...
هميشه از خوندن مطالبت لذت مي برم پريسا. واقعا خوب و دلچسب مي نويسي

Blogger parissa said...
ممنون مریم جان

Blogger Unknown said...
به نظر من پریسا خانم یه شیرینی به اونایی که اصرار می کردن وبلاگ بزنه بدهکاره. اونایی که موافقن یا کامنت تایید بزارن یا با کامنت نگذاشتن روی این مطلب موافقت خودشون رو اعلام کنن

Blogger parissa said...
راستش من می خواستم آخر متنم یه تشکر از ناصر،مریم و مهدی بکنم
ولی دیدم یه خورده لوس می شه و تشکر تو بطن این مطلب هست
ونیازی به بیانش نیست. تازه به قول شما تشکر خشک و خالی هم که فایده ای نداره!ئ

Blogger Naser said...
This comment has been removed by the author.

Clicky Web Analytics