پنج‌شنبه‌های من
بهاریه
ابر را می‌زند توی تشتی که آبش از کثیفی سیاه رنگ شده ، بدون چلاندن می کشد روی لبه پنجره‌ای که شیشه‌هایش را با خون دل تمیز کرده‌ام. نیم ساعت است که سرگرم جارو زدن شده‌ام و کافی است که فقط یک دقیقه چشم ازش برداری .داد می‌زنم که چکار می‌کنی آقا رضا؟
_ لبه پنجره ها را پاک می کنم.
این را وسط آواز خواندنش می گوید. همیشه در حال خواندن است. می آیم جلو، می‌گویم که لازم نکرده، برو آب تشت را عوض کن،این شیشه‌ها را از اول بشور. چشمهایش روشن است .اصلا همه چیز صورتش کم‌رنگ است .نگاهش هم همین طور . روبه رویش که می ایستی نمی فهمی که تو را نگاه می کند ، جلویت را ، یا جایی پشت سرت را؟ همیشه هم لبخند می زند . وقتی که سرش داد بزنی فقط ابروهایش را می برد بالا .یعنی اینکه نمی فهمد چه ات شده ، ولی خنده محو نمی شود.
چند دقیقه بعد که دوباره نگاهش می‌کنم از پایین شروع کرده به شستن شیشه ها اول پایینش را خوب تمیز می‌کند بعد می‌رود سراغ تکه بالایی. آب شر می زند پایین و دوباره ....
با التماس می‌گویم که اصلا ولش کن آقا رضا بیا کمک من این لبه تخت را بگیر. کفش غرق خاک و گل به پا قدم اولش را می گذارد روی قالی . صدای جیغم بلند می شود .مات و مبهوت مانده، یک پا توی بالکن و یک پا توی اتاق. دیوانه می شوم می‌آیم لبه بالکن سر می کشم توی حیاط به مامان بگویم که این کارگرتان ارزانی خودتان ، تو را به خدا به کمک من نفرستش. همه چیززیر آفتاب می‌درخشد و هوا طوری است که هیچ دادی نمی‌توانم بزنم . حواسم می رود پی درخت نارنجمان . کلی جوانه زده . همین روزهاست که غرق بهار نارنج بشود . هر سال کارم این بود که بیایم توی بالکن ببینم نارنج ما بیشتر بهار داده یا نارنج های همسایه.
برمی‌گردم توی اتاق دراز می‌کشم روی ملافه هایی که یک گوشه تلمبار کرده ام روی هم . بهار شده . چقدر کار دارم برای انجام دادن . چقدر ایمیل باید بزنم . چقدر می‌خواهم که با همه چیز و همه کس آشتی کنم ، حتی با این آقا رضا که رد کفش گلی اش تا دم راه پله مانده.
سه شنبه بیست ونهم اسفند هزار و سیصد و هشتاد و پنج.
8 Comments:
Blogger Naser said...
خيلي خيلي چسبيد.

Anonymous Anonymous said...
وااااااااي عالي بود پريسا. خيلي خيلي قشنگ بود.
سال نو مبارك. شاد و سلامت باشي

Blogger parissa said...
مرسی
سال نو شما هبارک

Blogger parissa said...
هم مبارک!

Blogger Forough said...
پریسا جان واقعا از مطلبت لذت بردم. مرسی! و امیدوارم که سالی پر از شادی و سلامتی داشته باشی. سال نو مبارک

Blogger Unknown said...
قشنگ بود و کاش طولانی تر بود

Blogger Unknown said...
بهش می خوره بخشی از یک رمان باشه
یا یه داستان طولانی تر

Anonymous Anonymous said...
عالی بود پریسا، کاش بقیه اش رو می نوشتی .... راستی از گل یاس کنار پنجره چیزی نگفتی

Clicky Web Analytics