آقای مهندس جاافتاده و متشخصی توی کلاس زبانمان هست که از قضای روزگار چند جلسه پیش ارائه یک مقاله در مورد کفبینی افتاد به عهدهاش. حالا حسابی به این مبحث علاقهمند شده و هر دفعه یک منبع جدید در این مورد پیدا میکند و میخواند و برای ما هم تعریف میکند. بعد کلاس دورش جمع می شویم و کف دستهایمان را یکییکی میبیند. با لحن جدی انگار که بخواهد درس ترمودینامیک بدهد اولش میگوید: " توجه داشته باشید که این چیزهایی که میگویم به این معنی نیست که حتما اتفاق میافتند، شما فقط پتانسیل این اتفاقها را دارید."
و اما کف دست من می گوید که به پول زیادی توی زندگیام میرسم و همه اش را هم با تلاش خودم به دست میآورم. خوشمان آمده از طالعمان!